بسم الله نور
یکی از شئون نفس ناطقه ی انسان مرتبة قلب اوست که در فارسی از آن به «دل» تعبیر می کنند . قلب به معنای گردیدن و جابه جا شدن است . نـفس انسان حال واحدی ندارد و دائماً در انقلاب است .
گـاه حـال خـوشی دارد و گاه بـد حال است . گـاهی در هـنگام نـماز و دیگـر عبادات حـال مناجات دارد و گاهی ندارد . یک وقت است دست به قـلم می شود و خوب می نویسد و وقت دیگر هـر چـه سعی می کند نمی توانـد بنویسد .
دوستی ها ، معاشرتها ، رفت و آمدها هـمه و هـمه در حالات و دگرگونـیهای قـلـب مؤثرند . گاهی انسان می بیند جـرقه ای خورده و حالات خوشی دارد اما پـس از مدتی متوجه می شود به واسطه ی جرقه ای دیگر افول کرده و آن حال خوش را از دست داده است .
حال که منقلب شد خوب و بد می گردد . این بخش از نفس ناطقه را تعبیر به «قلب» یا «دل» می کنند .
روزی از حضرت یعقوب پرسیدند : چرا وقتی فرزندت را در تاریکی کنعان به چاه انداختند متوجه نشدی اما توانستی پس از چهل سال بوی پیراهنش را از سرزمین مصر که تا یمن فاصله بسیار داشت حس کنی . در جواب گفت :
بگفتا : حال ما برق جهان است دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی در طارم اعلی نشینم گهی تا پشت پای خود نبینم
عزیزان من ! از ایـن حالت نفسانی خود نگرانی نداشته باشید . طبیعت انـسان قـبل از اینکه بـه طهارت کامل برسد و حضور تام پیدا کند همین گونه است. مدتی در مسیر حق می افتد و درس و بحث دارد و به دنبال علوم و معارف است ، لذا چند روزی حال خوشی دارد اما پس از چند روزی دوباره سرد می شود و از مسیر حق خارج می گردد و پشیمانی به او روی می آورد . هر انسان سالکی باید توجه داشته باشد که نباید پـس از هـر افتادنی از ادامه ی راه منصرف شود بلکه باید برخیزد و بـار دیگر حرکت کند . زیرا یـکی از راههای پختگی نفس همین افتتان و خیزان بودن است . آدم بایـد آنقـدر بیفتد و بـرخیزد تا بـزرگ شود و قوی گردد .کسی که در زندگی اش هیچ سختی نبیند و با هیچ مشکلی روبرو نشود هرگز در زندگی خود پخته نمی شود . به عـنـوان مـثال می بینید کشاورزی که سالها کشاورزی کرده و با انـواع حوادث و مشکلات این پیشه روبرو شده چقدر در مقابل فرزند جوان خود که اتفاقاً او نیز به این شغل روی آورده ، استقامت و پایداری دارد و در برابر سختیها استوار و پا بـرجاست . اما فرزند جوانش چون تازه بـه راه افتاده دم به دم بی طاقتی می کند و از حـوادث آینده هـراس دارد .
ایـن طبیعت انـسان است کـه در حالات گوناگونی به سر می برد . معمولاً نفوس مضطربه خود را در این وادی نشان می دهند .
نفوس مضطربه همان جانهایی هستند که دائماً در اضطرابند و با خـود می گویند : چه کار کنیم ؟ گرفتار شدیم . گوش به حـرف چـه کسی بدهیم ؟ و .... نـوعـاً افراد در ایـن مقام قـلبـی خود که هـمان اضطـراب نـفس است ، وا میمانند . انسان را همّتی بلند باید تا بتواند قلب خود را از این اضطراب نجات بخشد و آن را پاک و طاهر گرداند . به فرموده حضرت آقا « قلب را همّ واحد باید ».
از مجالس استاد صمدی آملی
کلمات کلیدی:
نوشته شده توسط
ریحانه محمدی
89/11/11:: 11:5 صبح
|
() نظر
«قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَاعِظٌ مِنْ قَلْبِهِ وَ زَاجِرٌ مِنْ نَفْسِهِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ قَرِینٌ مُرْشِدٌ اسْتَمْکَنَ عَدُوَّهُ مِنْ عُنُقِه» شافی، صفحهى 652
فى الفقیه، عن الصّادق (علیهالسّلام) [حضرت امام جعفر صادق علیهالسّلام فرمودند]: «من لم یکن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم یکن له قرین مرشد استمکن عدوّه من عنقه». اولین چیزى که موجب میشود که انسان بتواند در مقابل دشمنش - که مراد، شیطان است - ایستادگى کند و مانع بشود از تصرف دشمن و تسلط دشمن، [این است که:] «واعظ من قلبه»؛ از قلب خود واعظى براى خود داشته باشد. قلب متذکر بیدار، انسان را نصیحت میکند، موعظه میکند. یکى از بهترین وسائلِ اینکه انسان قلب را وادار کند به موعظهى خود و فعال کند در موعظهى خود، همین دعاهاست، دعاهاى مأثور - صحیفهى سجادیه و سایر دعاها - و سحرخیزى؛ اینها دل انسان را به عنوان یک ناصح براى انسان قرار میدهد. اول این است: «واعظ من قلبه».
[دوم اینکه:] «و زاجر من نفسه»؛ از درونِ خود یک زجرکنندهاى، منعکنندهاى، هشداردهندهاى داشته باشد. اگر این دو تا نبود، «و لم یکن له قرین مرشد»، یک دوستى، همراهى که او را ارشاد کند، به او کمک کند، راهنمائى کند، این را هم نداشته باشد - که این، سومى است - که اگر چنانچه از درون، انسان نتوانست خودش را هدایت کند و مهار نفسِ خودش را در دست بگیرد، [باید] دوستى داشته باشد، همراهى داشته باشد، همینى که فرمودند: «من یذکّرکم اللَّه رؤیته»، که دیدار او شما را به یاد خدا بیندازد؛ اگر این هم نبود، «استمکن عدوّه من عنقه»؛ خود را در مقابل دشمنِ خود مطیع کرده است؛ دشمنِ خود را مسلط کرده است بر خود و بر گردن خود، که سوار بشود. که [منظور از] دشمن، همان شیطان است. اینها لازم است. از درون خود، انسان، خود را نصیحت کند. بهترین نصحیت کنندهى انسان، خود انسان است؛ چون از خودش انسان گلهمند نمیشود. هر کسى انسان را نصیحت کند، اگر قدرى لحن او تند باشد، انسان از او گلهمند میشود؛ اما خود انسان، خودش را نصیحت کند؛ دشنام بدهد به خودش، ملامت کند، سرزنش کند خودش را؛ اینها خیلى مؤثر است. موعظه کند، زجر کند. در کنار اینها، یا به جاى اینها اگر نبود، آن وقت دوست، رفیق، که دستگیرى کند انسان را.
شرح حدیثی از حضرت امام جعفرصادق علیهالسلام توسط حضرت آیتالله العظمی خامنهای در ابتدای جلسه درس خارج فقه ِ بیست و ششم دیماه 89 (یازدهم صفر 1432)
کلمات کلیدی:
نوشته شده توسط
ریحانه محمدی
89/11/8:: 12:8 عصر
|
() نظر
چه باید بکنیم در ابتلائات داخلیه و خارجیه؟ چه باید بکنیم؟ چه کار کردیم که به این چیزها مبتلا می شویم؟ فکر این را باید بکنیم، آخر ما چکار کردیم که بی سرپرست ماندیم؟
اشکال در این است که خودمان را اصلاح نمی کنیم و نکردیم و نخواهیم کرد، حاضر نیستم خودمان را اصلاح کنیم. اگر ما خودمان را اصلاح می کردیم، به این بلاها مبتلا نمی شدیم.
حضرت نبی اکرم (ص) فرمود:
« ألا اخبرکم بدائکم و دوائکم، داؤکم الذنوب ودواؤکم الاستغفار »
ما می خواهیم هر چه دلمان می خواهد بکنیم، اما دیگران حق ندارند، به ما اسائه ای بکنند؛ ما خودمان، به نزدیکانمان، دوستانمان، هر چه بکنیم، بکنیم، اما دیگران، دشمنان، حق ندارند به ما اسائه ای بکنند.
آخر ما اگر خودمان را درست بکنیم، خدا کافی است، خدا هادی است. ما خودمان را نمی خواهیم درست بکنیم، اما از کسی هم نمی خواهیم آزار ببینیم. آنهایی که طبعشان آزار است، کار خودشان را می کنند، مگر اینکه یک کافی و یک حافظ جلوگیری بکند.
ما اگر خودمان به راه بودیم، در راه می رفتیم، چه کسی امیر المؤمنین علیه السلام را می کشت، چه کسی حسین بن علی علیه السلام را می کشت، چه کسی همین را (امام زمان علیه السلام) که حالا هست، هزار سال هست، او را مغلول الیدین کرد.
ما خودمان حاضر نیستیم خودمان را اصلاح بکنیم. اگر خودمان را اصلاح بکنیم، به تدریج همه بشر، اصلاح می شوند.
بابا با خدا بساز، کار را درست می کند. چرا در خلوت و جلوت، دلت هر چه می خواهد می کنی؟ مگر نمی فرماید:
« و من یتق الله یجعل له مخرجاً، و یرزقه من حیث لا یحتسب، و من یتوکل علی الله فهو حسبه، إن الله بالغ أمره قد جعل الله لکل شیء قدراً. سوره طلاق/آیه 2- 3 »
آیا می شود ما با خدا نباشیم، خدا یار ما باشد در هر جزئی و کلی، در امور داخله و در امور خارجیه؛ پس هیچ چاره ای از بلیّات دنیویه و اخرویه، داخلیه و خارجیه نیست مگر خدائی بودن و با خدا بودن و با خداییها معیت داشتن و تبعیت داشتن.
ما اگر از انبیاء و اوصیاء دور شدیم، گرگهای داخل و خارج، بلا فاصله ما را می خورند.
عرض کردند به سید الشهدا علیه السلام که اگر اذن بدهی همین حالا، هیچ جا نرفته، از جایت حرکت نکرده هلاک می کنیم دشمن ها را [ این را ] جن گفتند؛ فرمود:
« والله قدرت من از قدرت شما بیشتر است- این کسی است که اسم اعظم بلد است- لکن اگر من کشته نشوم، با چی امتحان می شوند این مردمی که این جورند. »
[ اینجا] دار امتحان است، شما در فکر این باشید که خودتان را اصلاح بکنید، ما بین خودتان و خدایتان عایقی، مانعی پیدا نشود. اگر اصلاح کردید، رفع مانع کردید بین خودتان و خدا و وسائط [ انبیاء و اوصیاء] خدا اصلاح می کند ما بین شما و خلق.
«آیت الله بهجت(ره)»
کلمات کلیدی:
نوشته شده توسط
ریحانه محمدی
89/11/3:: 12:17 صبح
|
() نظر
بسم الله نور
چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداندمحبوبش نیز هوای او را دارد یانه؟
ای شهیدان!
از همان لحظه ای که تقدیر مارا از شما جداکردتاکنون یادشما،خاطره های دنیای پاک شما،
امیدحیاتمان گشته،مابه عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما زنده ایم.
اما شما،علی الظاهردلیلی ندیدیدکه اوقات پر ارجتان راصرف ماکنید! چه بگوئیم؟راستی چگونه حرف دلمان را فریادکنیم که بدانید برما چه می گذرد؟
مگر خودتان نمی گفتیدکه ستونهای شب عملیات،ستون گردان نیست،ستون عشق است،ستون دلهای سوخته ای است که با خمیرمایه ی اشک وسوز به هم گره خورده اند.
پس چرا؟چرا?سال گذشت و هیچ سراغی از ما نمیگیرید؟با اینکه تمام روز وشب ما برشماعیان است،تمام ناگفته هایمان را میدانید،تمام نا نوشته هایمان را میخوانید،تمام پنهان و کردارمان را میبینید!
اگرقطره ی اشکی آرام آرام به دور از چشم های نامحرمان برگونه هایمان می لغزد شما میدانید چه خاطره ای ناگهان از ذهن ما گذشته وآسمانش راابری کرده.
اگر در برابرناکسانی که آرزوی گریستن ما را دارندبه مصلحت لبخند میزنیم،شما خوب میدانید این لبخند معجزه ی آتش سوزانی است که در فضای قلبمان برگرفته است.
اگر به غروب علاقه داریم خوب میدانید چرا!اگر به هوای ابری!شما میدانید چرا!اگر به چادر شما میدانید چرا!اگر به سنگ شما میدانید!اگربه خاک،اگربه آب،اگربه رودخانه،به دشت،به کوه،نمکزار شما میدانید چرا!
شما از راز دل ما آگاهید،اگر به قامت رعنایی خیره میشویم شما میدانید به یاد که ایم! اگر به عمق بیابانهامی نگریم شما میدانید به دنبال چه ایم!اگربه امید رویایی سر بربالین میگذاریم شما میدانید به فکر که ایم!اگر به بلندای کوهی خیزه میشویم شما میدانید قصه قصه ی دیگری است!اگر به حرکت خرامان موجی چشم میدوزیم شما میدانید قضیه قضیه ی دیگری است!
آری شما ما را خوب میشناسید،شما مارا خوب میبینید چون همه ی زندگی ما دفتر ورق پاره ایست که بارها و بارها از برش کرده اید!
اما…اما اینجا ماازشما هیچ نمیدانیم!از همان وقت که صدای یاحسین(ع)آخرینتان را شنیدیم دیگر تا کنون نغمه ی دل انگیز نوایتان را گم کرده ایم.
آخرین باری که چهره ی نورانی تان را دیدیم موقعی بود که صورتتان را بر خاک مزارتان نهاده بودند وسنگ لحد دیواری شد ونظاره ی روی تان را برای همیشه ازمادریغ کرد.
آری بسیاری از شماهارا باآن لبخندهای زیبا درآخرین وداع دیده ایم،یا درهنگامه ی رزم ،واز آن به بعد دیگر چیزی از شما نشنیدیم.
ای شهیدان! ای مفقودالاثرا! ای جاویدالاثرها! ای مفقودالجسدها!
ما نمیدانیم کجا رفتید،کجاهستید،نمیدانیم آنجا از اینجا دور است یا نزدیک؟نمیدانیم چه میخورید؟چه میکنید؟چه مینوشید؟ «فی جنات النعیم»کجاست؟آخر ما نمیدانیم «متکئین علیها متقابلین»یعنی چه؟
آخر ما نمی فهمیم «الا قیلا سلاما سلاما»یعنی چه؟برای ما درک «ذواتا افنان فیها عینان تجریان،فیهما من کل فاکهة زوجان» محال است.
ما نمیدانیم وقتی دلتان میگیرد کجا میروید!اصلا آیا دلتان میگیرد؟وقتی حوصله تان سر میرود چه میکنید؟ نمی دانیم…!آنجا در محفل گرمتان سخن از ما هست یا نه؟تا به حال هیچ گاه شده از اروندهم قصه ای بگوئید؟برای شلمچه هم ترانه ای بسرائید؟به عشق بیگلو و هفت تپه زمزمه ای کنید؟ودر فراق کارون اشکی بریزید؟
نمیدانیم…!واین ندانستن بیش از همه ای شهیدان شما را مقصرمیداند!یعنی ما اینقدر ناپاک و نامطلوب بوده ایم که تمام هستی مان به یک یاد هم نمی ارزد؟یعنی تمام گفته هایمان در آن نیمه شبهای به یاد ماندنی که فقط خدا قدرش را میداند وبس!دروغ و کذب محض بوده؟یعنی ما نیز هم ردیف آنانی هستیم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت بودند؟یعنی میخواهید بگوئیدکه ما دیگر لیاقت با شما بودن را نداریم؟
باشد،بگوئید…!حرفی نیست!اما لااقل یکبار هم که شده سری به این دلهای فراموش شده بزنید،سری به این خانه های سرد ومتروک بزنید،وبعدهرچه دلتان میخواهد بگوئید!آخربه ماهم حق بدهید که انتظار داریم،انتظار داریم بدانیم دوستانمان که یک عکسشان را به تمام هستی اینجا نمیدهیم کجا هستند و چه میکنند؟دوست داریم که از آنجا صدایی بیاید،صدایی آشنا!صدایی از حلقوم یکی از شماها!صدایی که به انتظارها پایان دهد!صدایی که زیبا و دلنشین…:
پاسخ شهید علمدار ازجانب شهدا به این درد دل:
«آری ،اینجا همان طور که میگفتند باغستان هایی دارد که نظاره اش انسان را مبهوت میکند، “فی جنة عالیه”اینجا درخت های زیبایش هرکدام بایک میوه، “تجری من تحتها الانهار”اینجا قصرهایی دارد از زمرد و یاقوت،خدمتگزارانی بی شمار که آماده ی پذیرایی از صاحبان خانه اند.اینجا پرنده هایی دارد خوش آواز،عندلیبانی که وقتی میخوانند،روح از نشاط به پرواز در می آید.
“وجزاهم بما صبروا و جنة و حریرا و سقاهم ربهم شرابا طهورا”
آری!آری به خدا قسم هر چه میگفتند راست است،”صدق الله العلی العظیم” خداوند به وعده اش عمل کرد.
اما به آسمان پرستاره شبهای هفت تپه قسم،به ریگ های گرم تابستان سوزان خوزستان قسم،به سرمای کشنده ی کردستان قسم،به چادرهای برپاشده ی میان کویر قسم،که آن چادر نبود بلکه میعادگاه عاشقان خدا بود،محل عروج شهدا بود،آری کعبه ی دل بود،قسم به صفای اذان صبح گردان مسلم قسم به بچه هایی که تاکنون هیچ میلی به سمتشان نداشتیم،(این حرف همه ی شهداست باشما)قسم به بچه هایی که تا کنون هیچ میلی به سمتشان نداشتیم.به جان امام اینجا بچه ها هم قسم شده اندکه تا شما نیامده اید نزدیکشان هم نرویم.
آن اوایل ملائک خدا زیاد سربه سرمان میگذاشتند،اماوقتی میدیدند که دلمان حیران جای دیگریست،دست از سر ما برمیداشتند.شما از بی مهری ما سخن میگوئید و ازاینکه بادیدن نعمت های بهشت شما را فراموش کردیم.
آه ! که چقدر بی انصافید!اگر ما به دنبال لذت بودیم چرا شهر را با تمام زیبایی هایش گذاشتیم و آواره ی بیابانها شدیم؟ما اگر عاشق جبهه بودیم به خاطر نفسهای گرمی بود که محیطش را معطر کرد،ما اگر عاشق جبهه بودیم به خاطر وجود مردان پاکی همچون افضلی ها،بهتاش ها،بصیرها، طوسی ها،نتاج ها،وهزاران عاشق دلباخته ی دیگر بود که از جان گذشتند تابه جانان برسند.
مااگر عاشق جبهه بودیم به خاطر صفای بچه هایی بودکه لذتهای مادی را فراموش می نمودند و اکنون مانیز چون شمائیم ؛
وقتی در خون خویش غلتیدیم و چشم ازدنیا بستیم فکرمیکردیم که دیگر همه چیز تمام شد،اما اینگونه نشد!دردهای شمادر فراق مادل مارابیشتر آتش میزد،درست است که ما به هرچه میکنید آگاهیم اما این بلای بزرگی بود که ای کاش نصیب ما نمیشد.وقتی شما از این وآن طعنه میخورید ولاجرم به گوشه ی اتاق پناه می بریدوباعکس های ما سخن میگوئیدو اشک میریزیدبه خدا قسم اینجا کربلا میشود!وبرای هریک ازغم های دلتان اینجا تمام شهیدان زار میزنند!یا آن زمانی که در مجالس با یاد ماگریه میکنید و به سروسینه میزنید ما نیز به یاد آن روزها که باهم درسوز فراق مولایمان سینه میزدیم و گریه میکردیم ،همراه با اشک شما،اشک غم میریزیم.خدا میداندکه ما بیشتراز شما طالب دیداریم.برای همین پروردگار عالم اجازه میدهدهر از چندی با مولایمان حسین(ع)درد ودل کنیم.
بچه ها!آقا امام حسین(ع)خیلی بزرگوار است!او بهتر از همه ی ما شلمچه را میشناسد،فاطمیه را زیباتر از همه ی ما تعریف میکند،او خاطره های جبهه را خیلی دوست دارد،هروقت به پابوسش میرویم ازما میخواهد برایش خاطره بگوئیم،به مجرد اینکه بچه ها نغمه سرایی میکنند چشم های آقا مالامال ازاشک میشود،سرمبارکشان رابه زیر می اندازندودانه های اشکش زمین بهشت و محاسن شریفشان را تر میکند.همین دیروز بودکه نوبت من بود تا خاطره تعریف کنم،من از غروبهای شلمچه تعریف کردم از کانال ماهی،ازسه راه مرگ!ازجاده ی شهید صفری،سنگرهای نونی،جاده ی امام رضا(ع).من از جاده ی شهید خرازی شروع کردم ،هنوز چند دقیقه نگذشته بودکه صدای ناله های آقاراباهمین دو گوشم شنیدم!آرام و آهسته فرمود:ما رایت اصحاب …
هیچ یاورانی بهتر وباوفاتراز اصحاب خود ندیدم!یکی از بچه ها به من گفت:بس است،دیگر نگو!که آقا سر از زیر برداشت و آهسته فرمود:بگو! بگو عزیز دلم! آنچه در دلت بیتابت کرده بگو!
بچه ها!اینجا برخلاف دنیای شماخاطره های جبهه زیاد مشتاق دارد!یکروز به آقا عرض کردم:مولا جان !دوستانمان،همدمان شبهای عشقمان ، اکنون در دنیایند بی آنها برما سخت میگذرد!آقا در حالیکه اشک تمام محاسن شریفش را پر کرده بودفرمود:آنها بقیة الشهدای من اند،به جلال خدا سوگند در سکرات الموت ،ظلمت قبر،عذاب قبر،عذاب برزخ و در آن واویلای محشر تنهایشان نخواهم گذاشت!آنها در حساسترین ایامی که نیاز به یاور داشتم لبیک وفاسردادند.من به اکبرم گفته ام که بدون آنها به بهشت نیاید.
راستی بچه ها!اینجاهمه بالباس خاکی هستند، چون خود امام میگفت:این لباس بیشتر به شما می آید!بچه ها در آن روزهایی که بی بی فاطمه ی زهرا(س) دستهای بریده ی عباس(ع)وقنداق خونی علی اصغر(ع)را نزد خدا برای شفاعت میبرد،ما هم گرد و غباری که از خاک شلمچه،مهران،فاطمیه،فکه ،دهلران،چزابه،نهر انبر مجنون،کوشک،پاسگاه زید بر چهره مان نشست وخونی که هنگام شهادت بربدن و لباسمان جاری شده بود را جمع کرده ایم و در آن لحظه ی حساس برای شفاعت شما به همراه می آوریم.
شما مطمئن باشید که ما شما ها را فراموش نکرده ایم ونخواهیم کرد؛به پدران و مادرانمان به همسران و فرزندان ما بگوئید ما منتظرشان هستیم و بدون آنها وارد بهشت نخواهیم شد.
شهید سید مجتبی علمدار .شهادت دی ماه سال ????
پی نوشت:
1-مطلب طولانی است اما متن فوق العاده ای است.
2-این مناجات با صدای شهید علمدار را میتوانید از اینجا دانلود کنید.
3-توصیه میکنم حتما این مناجات را گوش کنید. ارزش چندبار شنیدن دارد.
کلمات کلیدی:
نوشته شده توسط
ریحانه محمدی
89/10/25:: 10:21 عصر
|
() نظر
بسم الله نور
نامه ای از امام مهدی (عج) به شیخ مفید :
ای دوست مخلص ! ای کسی که با ستمگران در راه ما مبارزه می کنی !
خداوند بزرگ ، آن چنان که دوستان صالح ما را در گذشته یاری فرمود ؛ شما را نیز با نصرت خود تأیید فرماید . ما با شما عهد می کنیم هر یک از برادران دینی شما که تقوا را سرمایه خویش قرار دهد، از فتنه های گمراه کننده در امان داریم و اگر کسی بر خلاف وظیفه رفتار کرده و از آن چه باید عمل کند بخل ورزد ، مسلماً در هر دو جهان خسران و زیان نصیبش خواهد شد .
اگر شیعیان ما – که خداوند آن ها را به طاعت و بندگی خویش موفق بدارد – در وفای به عهد و پیمان الهی اتفاق و اتحاد داشته و عهد و پیمان الهی را محترم می شمردند ، سعادت دیدار ما به تأخیر نمی افتاد و زودتر از این به سعادت دیدار ما نائل می شدند .
آن چه موجب جدایی ما و دوستانمان گردیده و آنان را از دیدار ما محروم نموده است، عمل نکردن آنان به احکام الهی است .
پی نوشت:
1-دیگه چی میشه نوشت؟ همه چیز رو حضرت کامل گفتند.
2-دلم گرفت.
3- جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی تو خاک ره بنشان تا نظر توانی کرد
4- این مداحی رو اگه گوش نکردید حتما دانلود کنید.
کلمات کلیدی:
نوشته شده توسط
ریحانه محمدی
89/10/23:: 11:53 صبح
|
() نظر